گلبرگ چهارم
پسر عزیزم هرروز که از بزرگ شدنت میگذره ازیه طرف خوشحالم که تو همیشه کنارم هستی وخدااین نعمت بزرگ واسمونی رو بهم هدیه داده واز یه طرف دلم میگیره که این روز های خوش داره مثل برق وباد میگذره ومن زود دلتنگشون میشم. واردماه چهارم از زندگی شماشدیم تو این ماه تمرین وورزشهای سختی داشتی چون همیشه تلاش میکردی تا خودت رو بندازی رو سینه وسینه خیز بری. همیشه درحال تلاش وتکاپو بودی ووقتی هم که باتلاشهای فراوان موفق نمیشدی اعتراض میکردی وجیغ میزدی تا خودم روسینه میگذاشتمت بعد کم کم خودت یادگرفتی وراحت میرفتی رو سینه وتالش میکردی تا وسایل جلوتو بکشی طرف خودت.قربونت برم باهر حرکتی که انجام میدادی هم من وبابایی کلی ذوق میکردیم هم شما خوشحال ...
نویسنده :
مامان آقامحمدهادی
10:53